بعد از نماز مغرب و بین نماز مغرب و عشا، توی مسجد جا نبود. همیشه بیرون مسجد جمعیت بود، صدی هشتاد هم، جوان. برای خاطر این که با جوان تماس می گرفتم. آن روزها ، سالها، آنوقتها مد شده بود پوستینهای وارونه، جوانهای خیلی آلامد، می پوشیدند . یک جوانی از این پوستین وارونه یی ها، آمده بود صف اول نماز، پشت سجاده نشسته بود. یک حاجی محترم بازاری هم که خیلی مرد فهمیده ای بود – خیلی خوشم می آمد که او می آید صف اول می نشیند – آن هم نشسته بود. دیدم او رویش را کرد به گوش جوان، یک چیزی گفت، این جوان مضطرب شد. گفتم چی گفتی؟ جوان گفت: هیچ چیز او هم گفت هیچ چیز. گفتم:نه، چی گفتی؟ فهمیدم که آین آقا به او گفته که شما مناسب نیست با این لباس صف اول بنشینید. گفتم نه آقا، نه ، نه. اتفاقا شما مناسب است همین جا بنشینید، تکان نخور از این جا، گفتم حاجی چرا می گویی جوان برود عقب؟ بنشین همین جا. بگذار بدانند که جوان پوستینه وارونه هم می تواند بیاید نماز جماعت بخواند و به ما اقتدا کند. اگر پول نداریم، اگر امکانات هنری نداریم، اگر فعلا ترجمه قرآن به زبان سعدی زمانه نداریم، اخلاق که می توانیم داشته باشیم برادرها! «المومن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه» آن، آنی را که باید ابراز کنید، با اخلاق، بروید سراغ این جوانها، برید سراغ دلهای اینها، روحهای اینها. آن وقت تبلیغ انجام خواهد شد.(26/3/76)